نخست ساختار سیاسی حاکم به شدت درگیر فساد، تبعیض و ناعدالتی شود، دوم اینکه مردم به این باور رسیده باشند که از حاکمان و مسوولان برای اصلاح وضعیت وجود کاری ساخته نیست و بدتر از همه اینکه مردم، حاکمان و مسوولان را عامل اصلی فساد و بیعدالتی بدانند.
در این شرایط ناقوس مرگ برای یک نظام سیاسی به صدا در میآید، اما این پایان کار نیست. بلکه آغازی است برای راهی پرفراز و نشیب.
جمهوری اسلامی دقیقا در همین نقطه از تاریخ ایستاده است. یک نظام سیاسی فاسد، با مدیرانی رانتخوار که تنها به فکر منافع شخصی و گروهی خود هستند و در این میان منافع ملی و منافع مردم برای آنها از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
از سوی دیگر مردم به این باور قطعی رسیدهاند که نه تنها حاکمان و مدیران توانی برای مقابله با فساد سیستماتیک، گسترده و رخنه کرده در ارکان نظام را ندارند، بلکه خود آنها عامل اصلی گستردگی فساد و افزایش بیعدالتی و تبعیضهای فراوان هستند.
اما آیا قرار گرفتن در همین نقطه، به معنی پایان جمهوری اسلامی است؟
به طور قطع چنین نیست. برای سرنگونی یک نظام سیاسی که اتفاقا از توانمندی اطلاعاتی و نظامی قابل توجهی برخوردار است، به دو شیوه باید عمل کرد. نخست تهاجم یک قدرت نظامی خارجی و دیگری اتحاد مردم در داخل و حرکت در مسیر براندازی.
با توجه به رخدادهای بینالمللی، این موضوع اثبات شده که در شرایط فعلی کشورهای عربی منطقهای و همسایگان ایران توان مقابله با جمهوری اسلامی را ندارند. قدرتهای بینالمللی به ویژه آمریکا نیز تمایلی برای حمله به ایران از خود نشان نمیدهد.
از سوی دیگر حمله نظامی، تاثیری در دستیابی به توسعه پایدار برای ایران نخواهد داشت و تاریخ ثابت کرده که نفوذ قدرتهای خارجی در ایران هیچ زمانی برای ایرانیان مثبت نبوده است.
در نتیجه باید همه توان ما برای تحقق گزینه دوم، یعنی اتحاد مردمی در مسیر براندازی صرف شود.
یک نظام سیاسی که به سراشیبی سقوط نزدیک گردیده، با طغیان مردمی سرنگون خواهد شد. به شرط آنکه اکثریت مطلق جامعه بدانند چه میخواهند، برای دستیابی به هدف خود متحد شده و گروههای مرجع نیز هدایت اعتراضات را بر عهده داشته باشند.
این گروههای مرجع حداقل باید در میان اقشار مختلف دارای پایگاههای ثابت و تاثیرگذار و نفوذ کلامی باشند.
امروز مردم ایران حداقل در اینکه چه میخواهند نظر واحدی دارند. سرنگونی جمهوری اسلامی خواسته بخشهای وسیعی از جامعه به ویژه نسل جوان است. شاید بر سر این موضوع که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی چه نظام سیاسی حاکم باشد، اختلاف نظرهایی دیده شود، اما در هدف نخست که سرنگونی جمهوری اسلامی است، بسیاری هم نظر هستند.
مشکل مبارزات در ایران مربوط به بخشهای دوم و سوم این ماجرا است. مردم برای دستیابی به آنچه میخواهند چندان متحد نیستند و گروههای مرجع نیز آن اندازه مقبولیت ندارند تا بتوانند هدایت اعتراضات را برعهده گیرند.
اختلافات گسترده سیاسی در میان گروههای مرجع به اندازهای است که در برخی اوقات حتی روزنه امیدی نیز برای وحدت نظر حداقلی میان آنها دیده نمیشود.
تنش میان مشروطهطلبان و جمهوریخواهان تنها بخش کوچکی از این اختلاف نظر را نشان میدهد. بیاعتماد به فعالان سیاسی و هر کسی که نظر مخالفی داشت را متهم به عاملیت جمهوری اسلامی کردن نیز آفتی جدی در راه مبارزات ملت ایران است.
حال با این شرایط باید به آینده ناامید بود و دست روی دست گذاشت تا جمهوری اسلامی چهل سالگی دوم و سوم خود را جشن بگیرد؟
پاسخ این پرسش منفی است. روزنههای امید بسیاری دیده میشود که بخش مهمی از آنها در داخل کشور است. نسل جدیدی وارد عرصه مبارزه علیه تمامیتخواهی و افراطیگری و ترویج خشونت جمهوری اسلامی شده که میتوان بر روی آنها حساب ویژهای باز کرد. به شرط آنکه به توان آنها ایمان داشته باشیم.
در شرایطی که گروههای مرجع سیاسی کارکرد خود را از دست داده و حداقل احزاب و فعالان سیاسی داخلی، دیگر مقبولیتی میان مردم ندارند و شعار اصلاحطلب – اصولگرا دیگه تموم ماجرا، به شعاری غالب تبدیل گردیده، باید به قدرت نسل جوان اتکا کنیم. این نسل که هیچ سنخیتی با اندیشهها و شعارهای حاکمان جمهوری اسلامی و نسل اولیهای انقلاب 57 ندارد، میتواند معادلات بسیاری را رقم بزند.