تجاوز إلى المحتوى الرئيسي

دست‌نوشته‌های توماج صالحی از زندان دستگرد برای زادروزش

دست‌نوشته‌های توماج صالحی از زندان دستگرد برای زادروزش
تصویری از توماج صالحی
posted onFebruary 16, 2024
noتعليق

توماج صالحی در آخرین دستنوشته خود به مردم اشاره می‌کند و اینکه نیرو و شجاعتش را از وجود مردم می‌گیرد. او در دستنوشته‌اش خطاب به جمهوری اسلامی، علت ایستادگی و مبارزه‌اش را مردمی می‌داند که به او عشق می‌ورزند.

اخیرا، کس یا کسانی، دستنوشته‌های توماج صالحی را از زندان دستگرد اصفهان بیرون آورده و بدست شخصی که کنترل اکاونت توماج را در شبکه‌های اجتماعی در دست دارد می‌رساند. او نیز این دستنوشته‌ها را برای اطلاع عموم منتشر می‌کند که موجب ایجاد موجی از هیجان و شوق در میان آزادیخواهان شده است. توماج صالحی که از کردهای بختیاری می‌باشد امروزه به نماد آزادیخواهی و مبارزه علیه جمهوری اسلامی بدل شده است.

در بخشی از این دستنوشته، توماج صالحی به سرنوشت یکی از شهروندان ایرانی که اعتراضات سال ٩٦ حضور داشت اشاره می‌کند. او با توانایی قابل ملاحظه‌ای که در نوشتن دارد، با بازگویی سرنوشت این شهروند ایرانی می‌کوشد تصویری از نابودی زندگی ملیون‌ها ایرانی، هر کس به نحوی، بدست جمهوری اسلامی را بتصویر بکشد.

متن کامل دست‌نوشته‌ی توماج صالحی از زندان دستگرد برای زادروزش:

امروز تولدمه، عمداً امروز رو اختصاص دادم به جراحیِ پام تا از شرِ کیک و شمع و جشن تولد و تعارف‌ها خلاص بشم، از دوازده سالگیم از روز تولدم بدم میومد، فقط همین چند سالِ اخیره که تبریکای هوادارام تولدم رو قشنگ میکنه، فکر میکنم چون تنها کسانی بودن که تونستن حسِ تنها بودنم رو از بین ببرن. جمعه ساعت شش صبح آوردنم بازداشتگاه اطلاعات، یکی از مامورای تحویل اصرار داشت که: "پرو تر شدی!"

قبل از اینکه بگیرنم مردم کلی گل بهم هدیه دادن. یه نفر با لبخند مشتشو گرفت جلوم، مشت زدم، مشتشو باز کرد، یه آب نبات چوبی تو دستش بود، یکی از اطلاعاتی‌ها بعد از خالی کردن جیبام بابت داشتن اون آب نبات بهم خندید، نمیدونست که اون فقط یه آب‌نبات چوبی نیست، شجاعت منه. پروتر نشدم. شجاع‌تر شدم. بخاطر کسانی که دوستم دارن.

دست‌نوشته‌های توماج صالحی از زندان دستگرد برای زادروزش
توماج صالحی در 

زندانبان اطلاعات اصرار داشت آسیب چشمم رو صورتجلسه کنه و از ماموری که من رو آورده امضا بگیره. زندانبان‌ها از دستگیری دوباره‌ام خوشحال نبودن. مامورای داخل و بیرون اطلاعات باهم فرق دارن، شاید جنبه تبلیغاتی داره.

درِ سلول رو بستن، پشت قفلِ کشویی یه قفل دیگه هم انداختن. احتمالا جنبه روانی داره. داشتم خودم رو آماده میکردم برای یکی دو ماه تحمل انفرادی که بعد از ۳ روز امروز به بند پذیرش منتقل شدم.

گویا اینجا به زندانی‌ها دستور داده شده نزدیک من نیان‌‌ و باهام صحبت نکنن، با این حال خیلی هاشون...

- سلام آقا توماج

+ سلام عزیزم

- من رو یادتونه؟ البته این شکلی نبودم. موهام فر بود، خودمم...

+ نه راستش

- سال ۹۶ تظاهرات جلوی پایگاه بسیج، شما لیدر بودی.

+ آره آره، البته لیدر که نبودم، لیدر نداشتیم اصلا.

- دویدی با لگد زدی تو در

+ آره ولی ...

- من همونم که تیر خورد

+ اوه پسر چه دنیای کوچیکی

- همه کسانی که اون شب تیر خورده بودن یا خوب شدن یا مُردن، فقط من بدبخت به این روز افتادم...

تلخ میخنده ولی چشماش برق میزنن. چشمای سیاه و درشت و قشنگی داره، نمیشه بگی لنگ شده، خیلی بدتر، مجبوره پای راستش رو بیاره بالا و بچرخونه تا بتونه راه بره. گلوله توی رونش خورده ولی آسیب و نقص به لگنش هم رسیده. میگه: "١٧ سالم بود، بعد از جراحی پام فرستادنم زندان، بعدش دیگه نه تونستم درس بخونم نه کار کنم. الانم با مواد گرفتنم. اون شب همه یا خوب شدن یا مردن. فقط من بدبخت به این روز افتادم".