پدیده ی «زنانگی» همواره در ارتباط با جامعه ای که در آن زندگی می کنیم به وجود میآید و رشد می کند ولی زمانی که توسط حاملانش (زنان) به صورت پدیده ای زیستی و طبیعی پذیرفتە شود موجب عدم پذیرش مسؤلیت خویش در قبال جامعه و یا بسیار ناچیز انگاشتن آن می شود. بدین ترتیب کنش تبدیل به واکنش شده و احساس مورد قبول دیگران بودن در زن گسترش می یابد و حرکات و رفتارهایش بر طبق انتظارات دیگران تنظیم می شود. اینجاست که مستقلانه طلب کردن تبدیل به پدیده ای دشوار و دور از ذهن برای او میشود.
اما واقعیت این است که در حکومت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به صورت نظام مند، حیثیت و کرامت زن پایمال می شود به گونهای که با توسل به ابزارهایی همچون نقش کارکردی مادر و همسر جایگاه زن در حد تولید مثل کننده تقلیل مییابد و به عنوان موجوداتی وابسته به مردان در نظر گرفته میشوند و بر مبنای این نقش از پیش انگاشته شده نیز سیاستگذاری شده و حقوق اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آنها نادیده گرفته میشود.
شکاف عمیقی که در ایران بین حوزه ی خصوصی (خانواده) و حوزه ی عمومی (اجتماع) وجود دارد نشان دهنده ی تفکیک جنسیتی سیستماتیک و عمیقی است که ما شاهد آن هستیم. زنان بازیگران حوزه ی خصوصی و مردان بازیگران اصلی حوزه ی عمومی می باشند. اما نکته ی قابل توجه این است که سیاستهای پنهان حوزه ی خصوصی نیز توسط بازیگران حوزه ی عمومی و با توجه به نیازها و خواستههای مردان تنظیم می شود. در واقع زنان تنها نقشهایی که به آنها محول میشود را اجرا می کنند اما حقی در ایجاد و انتخاب نقش خود ویا سیاستگذاری آن ندارند. در نتیجه وقتی بعد از گذشت چهل سال از حکومت جمهوری اسلامی سیمای مردانه و جنسیتی شده ی مجلس را می بینیم که از ۲۷۰ کرسی فقط ۱۷ کرسی را زنان تشکیل میدهند و تاکنون در هیچ دورەای پست وزارت و حتی استانداری به زنان واگذار نشده است، بدیهی است سیستم حاکم نمی تواند نماینده ی حقوق زنان باشد چراکه هیچ گونە منافع و تجربه ی زیسته ی مشترکی با زنان ندارند و مشکلات و مسائل زنان برای آنها قابل درک نیست و یا اهمیتی ندارد. البته باید اضافه کرد که منظور از «مردانه» تنها از لحاظ جنسی و فردی نیست بلکه شامل هر فرد و یا ساختاری که ایدئولوژی مردسالارانه را تقویت و بازتولید کند میشود و این میتواند نمایندگان زنی را نیز دربرگیرد که در مجلس حضور دارند ولی با تفکری مردسالارانه در راستای بازتولید و استمرار این ایدئولوژی یعنی سلطه ی مردان و فرودستی زنان حرکت میکنند.
مسئله ی فرودستی زنان یک مسئله ی اجتماعی است اما ساختار حاکم همواره کوشیده تا این مسئله ی اجتماعی را به طرق اخلاقی حل و فصل کند. یعنی با بزرگنمایی و مقدس انگاشتن نقش مادری و همسری، حضور کمرنگ زنان در حوزههای سیاسی و اجتماعی را توجیه کند و برای اینکار تمام توان خود همچون رسانه ها و سیستم آموزشی را بکارگیرد تا این پیام را در وجود همه ی افراد جامعه اعم از زن و مرد، درونی کند که زن مقدس است و خانه محل امنی برای او میباشد و بالعکس حوزه ی عمومی و اجتماعی، حوزه ای ناامن و نامناسب برای زن است. با نگاهی به سریالها و تبلیغات تلویزیونی و کتابهای مصور کودکان در مدارس متوجه ی این تلاش سیستماتیک میشویم. یعنی با ناامن جلوه دادن جامعه برای زنان ،آنان را به خانه رانده و مدرسه ها که ابزار اصلی ایدئولوژی حکومتی است و نقش بسزایی در بازتولید روابط اجتماعی در راستای ایدئولوژی مردسالاری حاکم را برعهده دارد، با برنامه ی آموزشی پنهان خود که در نحوه ی رفتار معلمان با دانش آموزان دختر و پسر و انتقال بینشی مردانه به آنها وجود دارد، کودکان را برای نقشهای جنسیتی شده آموزش میدهند و طی آن دختران آزادانه فرودستی خود را میپذیرند. اینگونه است که می بینیم زنی بعد از اتمام تحصیلات در حالی که میتواند مطالعه کند ولی هنوز در برخورد و اندیشه و سخنانش همان ساختار و گفتمان مردسالاری موج می زند و این مهم را طی گفتگوهای ممتدی که با ۶۱ زن خانهدار در سنین ۲۰_۳۰ سال داشتیم به دست آوردیم. به گونهای که با وجود تفاوتهای فردی در شرایط زندگیشان و نارضایتیهایی که ناشی از سبک زندگی منفعلانه شان بود اما اساسأ همگی به نوعی از پذیرش خود به عنوان جنس دوم در نقشهای تحمیل شده ی خانگی تردیدی به خود راه نمی دادند یا حداقل به عنوان مقوله ای گریزناپذیر از آن یاد می کردند.
سیاستهای نابرابر و جنسیتی جمهوری اسلامی باعث پایین آمدن سن ازدواج برای دختران شده است چرا که وقتی ناامن کردن جامعه با تعریف زن بر اساس خصوصیات زیستی و جنسی نه دستاوردهای اجتماعی، عجین میشود خودبخود سن نیز به مقوله ی مهمی تبدیل شده و چنین تصور می شود که زنی از لحاظ جنسی جذاب است که جوان باشد در حالی که جذابیت برای مرد در هر سنی امکانپذیر است چون مرد با توجه به دستاوردهای اجتماعیش تعریف میشود نه خصوصیات زیستی و جنسیش.
با توجە به مطالب گفته شده آگاهی بخشی به زنان یک ضرورت اجتماعی و فرهنگی است. ضرورتی که همواره از طرف جمهوری اسلامی انکار شده و با موانع زیادی اعم از حقوقی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مواجه بوده است. اما واقعیت این است زمانی که زنان متوجه ی دلیل و مبنای فرودستی خود شوند تغییر فوریت می یابد. زنی که فرودستی خود را بدون هیچ مقاومتی میپذیرد نه به دلیل ویژگیهای زیستیش بلکه به علت ناآگاهی از وجود خویش به عنوان انسان و حقی که جهت برخورداری از حقوق انسانی در بازتعریف هویت خویش دارد، است.
در نتیجه با توجه به شرایط فعلی جامعه ی ایران ، زنی که آگاهانه و با بینشی عمیق که ناشی از تفکر در اصالت وجود خویش است اقدام به برداشتن روسری می کند ، به ساختاری که روسری نماد سلطه و حاکمیت مردانگی آن است «نه» میگوید. ساختاری که همهی نهادهای آن فرودستی و جنس دوم بودن او را بازتولید میکنند. در واقع کسی که آگاهانه و آزادانه ، نه تقلیدی و بدون تفکر اقدام به این کار میکند و تبعات آن را می پذیرد برداشتن روسری را به نماد مبارزه تبدیل میکند نه خود مبارزه. چراکه مبارزه ی اصلی مشارکت فعالانه در برچیدن ساختار سیاسی و ایدئولوژیک حاکمی است که از همه ی توان خود برای استمرار تضادهای طبقاتی و جنسیتی در جهت پیشبرد اهداف غیر انسانی خود استفاده می کند.
آگاهی موجب ایجاد مسؤلیت فردی در انسانها میشود و زمانی که ما زنها این مسؤلیت را در قبال جامعه احساس کنیم به عامل محرک کنش سیاسی و سروری برجهان خود دست یافته ایم . عاملی که موجب کنشگری ما در ایجاد ساختارهای دموکراتیک جدید در راستای دستیابی به حقوق انسانیمان نیز میشود.